نمي دونم كي و كجا و چه كسي رو چشم انتظار گذاشتم كه حالا دارم قصاص ميشم
دلم ميخواد داد بزنم
داد بزنم و خيلي چيزارو با صداي بلند بگم
شايد ... ء
نمي دونم چه اتفاقي داره مي افته
اما ياد فيلم "شب يلدا " افتادم
اونجا كه اون خانومه گفت هيچ چيز يكدفعه اتفاق نمي افته
من صداي ناقوسهاي شوم يك اتفاق رو دارم ميشنوم
و سردرگم
توو يه غبار سرد
مانده ام كه اين صدا چيست و از كجا مياد
شايد تو هم ميشنويش
نمي دونم
نبايد اين حرفها رو بهت بگم
شايد منم مثل تو ، بايد پناه ببرم به يه وبلاگ كم رنگ و اونجا فرياد بكشم
و بعد ماسك خونسردي رو به صورت بزنم ...ء
حتي به ماسك هم احتياجي نيست
چون تو كه نيستي كه ببيني
فقط كافيه كه خفه بشم و تو هيچوقت از اين غوغاهاي دروني من باخبر نميشي
تو كه بارها گفتي خسته اي
از ديدن فريادهاي من خسته اي
نبايد خسته ت كنم ... ء
راست ميگي
تمام چسب زخمهايش را هم كه بخري نه زخمهاي تو خوب ميشوند و نه زخمهاي او
.
.
.
(نوشته شده توسط تنها کسی که" تمام "مرا میفهمد)